دوست دارم تا خدا پرواز را
دوست دارم قصه همراز را
این من زندانی مسکین مبین
دوست دارم هم می و هم ناز را
از کبوترهای عاشق کن سوال
گفته ام چون من بسی این راز را
عاقبت کارم به وصلت می کشد
گفتم و می گویمت این راز را
آسمان این دلم ار ابری است
با تو می بینم در او پرواز را
هر چه از دیدار رویش بگذرد
باز هم می بینم آن دمساز را